روز هفدهم: «خواب غفلت»

آقا جان!
سرور بی‌همتای من!
سال‌هاست که چشم به راه آمدنت هستم...
این همه سال چشم انتظاری و دیده به راهی حسابی مرا خسته و فرسوده کرده است... آن‌قدر خسته و آن‌قدر فرسوده که حسابی خوابم گرفته است... می بینی که! همه‌اش پشت سر هم خمیازه می‌کشم... بس‌که فشار انتظار رویم زیاد شده است. ببین مولای من! خدایی یک خواب خوش می‌چسبد؛ بعد از این همه خستگی و چشم انتظاری.
با اجازه شما می‌روم که بخوابم! وقتی آمدی یادت نرود که مرا هم حتماً بیدار بفرمائی تا برایت بگویم که چقدر سینه چاکت بودم و چقدر چشم به راهت نشستم!!!
یادت نرود! ممنون! شب به خیر!!

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز شانزدهم: «راه دور»

چه راه دوری است تا آسمان...
چه فاصله ی زیادی است تا مقصود...
چه بعید است پیمودن این همه راه...
چه صعب است بالا رفتن از این پلکان...
پله هایی که می روند تا آسمان ... تا ناکجا... تا انتها...
باید بروم...
اما با کدامین پا؟
باید بپرم...
اما با کدامین بال...
بی پایم...
بی بالم...
پر شکسته‌ام...
اسیرم... در کنج قفس ناسوت...
دور از یار و حال زار...
گریه می‌کنم...
گریه می‌کنم...
- گریه نکن زار زار می‌برمت بازار می‌فروشمت دو زار!
افسوس که کسی مرا در بازار آسمانیان، دو زار هم نمی‌خرد...
دو زار هم نمی‌ارزم در بازار ملکوت!
افسوس...
- گریه نکن زار زار...
- گریه نکن زار زار...

 
 
دریافت صدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز پانزدهم: «سردار فاتح»

سلام مولای من!... ببینید... ببینید... نمی توانم بلند حرف بزنم... ممکن است صدایم را بشنود... شما را به خدا خوب گوش بدهید ببینید چه می‌گویم... من تصمیم گرفته‌ام به سرزمین دلم خیانت کنم! ...
دلِ آلوده‌ام! دلی که یک عمر است دروازه‌هایش را به روی شما بسته است...
مولا جانم! تصمیم گرفته‌ام که امشب، یواشکی تک‌تکِ دروازه‌هایش را به روی لشکرِ محبتِ شما باز کنم...
لطفا همین امشب سرزمینِ دلم را فتح کنید!
تکرار می‌کنم! همین امشب! شما را به خدا...
فردا دیر است!!

 
 
دریافت صدا
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روز چهاردهم: «شهرت»

رفتگر شهرداری بود...
هیچ‌کس تحویلش نمی‌گرفت. برای هیچ‌کس مهم نبود. هیچ‌کس دلش نمی‌خواست با او دوست بشود. هیچ‌کس هوس نمی‌کرد با او دست بدهد. در هیچ کجا، هیچ اهمیتی نداشت. اما...
اما آن قدر میان اهل آسمان مشهور بود که وقتی ال‍له اکبر نماز را می‌گفت، ملائکه، همگی سکوت می‌کردند تا صدای راز و نیازش را خوبِ خوب، بشنوند...

 
 
دریافت صدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز سیزدهم: «اجاره نشین»

مولایی جانم!
محبت شما گاه به گاه می آید و خانه‌ی دلم را اجاره می‌کند!!
تصمیم گرفته‌ام ، این بار که آمد، ببرمَش محضر و شش‌دانگ سند دلم را بزنم به نامش!
آن وقت محبت شما می‌شود صاحب‌خانه‌ی دلم!

 
 
دریافت صدا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز دوازدهم: «اعتراف»

مولای من!
اگر لایِ جرزِ دیوارِ منزل‌تان خراب شد، خیلی زود مرا خبر کنید...آخر من فقط و فقط به دردِ لای جرز دیوار می‌خورم!

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روز یازدهم: «لایقِ وصل تو که من نیستم»

قافله‌سالار را ببین!... وه که چه تند می راند!... و چرا چنین نراند؟ قافله سالاری که اهل قافله‌اش جملگی سبک‌بالند و سبک‌بارند؛ چرا چنین نراند؟
و من...
وای من...
وه که چه کوله سنگینی است بر پشتم از گناه...
وای که چقدر دورمانده‌ام... وای که چه بسیار جامانده‌ام...
آی قافله سالار! خدا را! خدا را! روی برنمی‌گردانی آیا؟
تا ببینی این حقیر درمانده را؟
این مسافر جا مانده را؟
به یک نگاه هم نمی‌ارزم آیا؟
نمی‌ارزم! نمی‌ارزم! نمی‌ارزم آقا!
قافله سالار می رود...
قافله می رود...
صداقت می رود...
طهارت می رود...
دور...
دورتر...
و من... جا مانده... جامانده تر...
آی قافله‌ سالار!
 
 

دریافت صدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز دهم: «و ابتغوا إلیه الوسیله»

مولایی جانم سلام!
دیشب رفتم درِ خانه ی خدا... گفتند برو با بزرگترت بیا!!


دریافت صدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز نهم: «یار در خانه»

به دنبال تو سرنهادم به هر کجا... تا هر کجا...
گشتم! شهرها را...خیابان‌ها را... کوچه‌ها را... مسجدها را یک به یک...
نیافتمت اما!
دل بیچاره‌ام از بیچارگی بغض کرد... شکست... گریست... اما نمرد!
اشک آب و جارو کرد خانه‌ی دلم را... زدود گرد و غبارش را...
تو آن‌جا بودی!
در خانه‌ی دلم...
پشت گردها، غبارها...
و من چه بی‌هوده به دنبال تو، در تمام این سال‌ها!
 
 
دریافت صدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز هشتم: «پروانه (سه)»

دلم رفت پیِ طنازیِ گل سرخ... 
کسی ندیده است آیا، گل نرگسِ رنجیده از مرا؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰