قافله‌سالار را ببین!... وه که چه تند می راند!... و چرا چنین نراند؟ قافله سالاری که اهل قافله‌اش جملگی سبک‌بالند و سبک‌بارند؛ چرا چنین نراند؟
و من...
وای من...
وه که چه کوله سنگینی است بر پشتم از گناه...
وای که چقدر دورمانده‌ام... وای که چه بسیار جامانده‌ام...
آی قافله سالار! خدا را! خدا را! روی برنمی‌گردانی آیا؟
تا ببینی این حقیر درمانده را؟
این مسافر جا مانده را؟
به یک نگاه هم نمی‌ارزم آیا؟
نمی‌ارزم! نمی‌ارزم! نمی‌ارزم آقا!
قافله سالار می رود...
قافله می رود...
صداقت می رود...
طهارت می رود...
دور...
دورتر...
و من... جا مانده... جامانده تر...
آی قافله‌ سالار!
 
 

دریافت صدا